آغاز سال ٩٧
بالاخره تموم شد... روزاي سخت كوليك و شب بيداري و رژيم كوليك و نوزادي و بچه اي كه نميدوني چشه.... انصافا بچه دوم راحت تره ولي سه ماهه اول كلن سخته الان ديگه خدارو شكر خيلي بامزه و خوردني و خوش اخلاق يه تناقض سختي تو اين روزا هست از طرفي تو خونه احساس خستگي وبي حوصلگي ميكنم يه وقتايي... كاري كه دستم بود رو پس دادم ( نصفه) چون وقت نداشتم واقعا هم وقت ندارم حتي برا غذا درست كردن و كاراي ساده خونه آقا امير علي يكم بغلي و خواب سبك هستن از طرفي ميدونم دلم برا اين روزا تنگ ميشه نميدونم دوست دارم زودتر بگذرن و برم سر كار و زندگي به روال عاديش برگرده يا اينكه كشدار و طولاني بشن... صبح امير علي رو نگاه ميك...
نویسنده :
مائده
2:02